خلاصه داستان: رضا شاگرد مغازه ی فروش لوازم عقد و عروسی است. او مجرد است و با پدر پیرش زندگی می کند. رضا مسئول بردن وسایل مورد نیاز برای مزون های لباس عروس است. او هرچند وقت یکبار در خلال کارش به زیارت قبر مادرش می رود، در کنار قبرستان دختری به نام معصومه زندگی می کند که به رضا علاقه مند است، اما رضا به مانکنی که در ویترین مغازه است علاقه دارد و…