your browser not support this video

سریال عشق مشروط / تو در خانه‌ام را بزن قسمت 5 دوبله فارسی آدرس کانال مشکی ترکی ... لینک کانال تلگرامی مشکی: داستان قسمت آخر سریال وصلت، فصل اول. فریده کشته می‌شود؟ جواب فریده به خواستگاری عزیز؟ داستان قسمت آخر سریال آموزگار. آکیف زنده می‌ماند؟ دانش‌آموزان نجات پیدا می‌کنند؟ داستان قسمت آخر سریال ملک، فصل اول. ملک زنده می‌ماند؟ خانواده‌اش او را می‌پذیرند؟ خلیل عاشق ملک است؟ صبح که ادا از خواب بیدار می شود، دخترها بر سرش می ریزند تا بدانند قضیه او و سرکان از چه قرار است! ادا به سختی و بدون مقدمه چینی می گوید که او حتی دیروز با سرکان نامزد کرده است! دخترها شوکه می شوند و می گویند که همچین چیزی ممکن نیست اما ادا می گوید: «اون منو خیلی دوست داره! منم اونو! ما یهو تصمیم گرفتیم این کارو بکنیم! دخترا سرکان اونجوری که فکر میکردم نبوده! اون خیلی آدم خون گرم و شوخ طبع و مهربونیه! » همان موقع سرکان جلوی در می ایستد تا ادا را با خود سرکار ببرد! دخترها با دیدن او جا می خورند و از ادا می خواهند تا سرکان را با آنها آشنا کند اما سرکان به محض سوار شدن ادا، با سرعت از انجا دور می شود! سلین که تمام مدت ادا را زیر نظر داشته همه چیز را از دور می بیند و بغض می کند! سرکان در ماشین به ادا می گوید: «الان میریم خونه من تا جایی رو که زندگی میکنم رو بشناسی! » آنها وارد خانه ی شیک و بزرگ سرکان می شوند. ادا از زیبایی آنجا حیرت می کند و حتی با دیدن اصطبل اختصاصی سرکان جا می خورد. سرکان بدون این که به او توجهی بکند فقط شروع به پرسیدن سوالات شخصی از ادا می کند تا او را بهتر بشناسد. وقتی او می پرسد که آیا پدر و مادر ادا در قید حیات هستند؟ ادا ناراحت می شود و می گوید: «نه. اما نپرس چرا. این به تو ربطی نداره. » همان موقع آیدان به سرکان زنگ می زند تا در مورد خبری که در رسانه ها پخش شده به او جواب پس بدهد که چشمش به ادا و سرکان می افتد و از انها می خواهد فورا به دیدنش بروند. ادا از این که سرکان با مادرش زندگی می کند جا می خورد. آیدان به محض دیدن ادا شروع به ایراد گرفتن از او می کند و حتی به او نگاه نمی کند و مدام صورتش را چین می دهد!! ادا از این رفتار او خسته می شود و می گوید: «بسه دیگه! این نامزدی تقلبیه تا وقتی سلین از فرید جدا بشه! » وقتی آیدان این را می شنود خوشحال می شود و می گوید: «سرکان تو هنوز سلین رو دوست داری؟! » سرکان بدون جواب دادن همراه ادا خانه را ترک می کند. آیدان هم به این فکر می کند که باید هرچه زودتر جشن نامزدی بگیرد تا حرف های پشت سرشان کمتر بشود! وقتی ادا و سرکان با هم وارد شرکت می شوند، سرکان او را به عنوان نامزد و دستیار جدیدش معرفی می کند. همه جا از این تصمیمات یهویی سرکان جا می خورند. وقتی لیلا اتاق کار ادا را به او نشان می دهد، ادا از تنگ بودن آنجا حالش بد می شود و داخل اتاق نمی شود. کمی بعد وقتی سرکان چشمش به آن اتاق می افتد، یاد وقتی که ادا حالش در کابین هواپیما بد شد می افتد و از انگین می خواهد تا به جای دیوارها شیشه کار بگذارند. سرکان به کان زنگ می زند و از او می خواهد به رستوران همیشگی بیاید. کان با دیدن او می گوید: «میتونیم کنار هم مثل قدیم کار کنیم یا مثل وقتی که بابات باعث ورشکستگی بابام شد، من هم تورو ورشکست میکنم! » سرکان می گوید: «من به هیچ وجه این اجازه رو که اون زمین رو ازمون بگیری بهت نمیدم! » سرکان به شرکت برمیگردد و کارت بانکی اش را به ادا می دهد تا برای خودش حلقه نامزدی بخرد! ادا از این بی احساس بودن او نسبت به همه چیز جا می خورد و به طلافروشی رفته و نازک ترین و ارزان ترین انگشتر را می خرد و موقع برگشت، ماشینش خراب می شود. همان موقع کان که از انجا رد میشد او را می بیند و به کمکش می رود. ادا از این همه مهربانی او تشکر می کند و به خاله اش زنگ می زند تا از طرف او برای تشکر به کان دسته گل زیبایی بفرستد.