[ تقاص...! پارت¹ ]
2سالِ پیش بود که به بی رحمانهترین شکل ممکن ولش کردی...میدونستی انقد دوست داره که حاضره برات بمیره.!میدونستی هیچ چیز براش سختتر از دوریِ تو نیست...به خاطر همینم ولش کردی!میخواستی عذابش بدی!میخواستی بهش بفهمونی تاوان خیانت همینه! التماست کرد بذاری حرف بزنه اما تو اونقدر ازش متنفر شده بودی که حتی نمیخواستی صداشو بشنوی! دیگه هیچ چیز برات مهم نبود...مهم این بود کسی که با تمام وجود دوسش داشتی بهت خیانت کرده!فک میکردی دوریت به اندازهی کافی تلافی محسوب میشه اما میخواستی زجر کشیدنشو ذره ذره آب شدنش رو جلو چشمات ببینی..!تقریبا یه هفته رو نقشهای که کشیده بودی کار کردی...مهراب هرچقدر سعی کرد متعاقدت کنه بیخیال بشی بی فایده بود...کی فکرشو میکرد ارسلانی که یه روز چشاشو رو همهی دنیا بسته بود و هیچ چیز براش مهم تر از عشقش نبود حالا بخواد عشقشو نابود کنه!کی فکرشو میکرد اون پسر مهربونی که؛هر روز به روی همه لبخند میپاشید حالا توی این دوسال انقدر سرد و بیرحم با همه برخورد کنه...! به طرف خونش روندی ...از تصمیمت کاملا راضی بودی!بعد از متوقف کردن ماشین نگاهی از تو آینه به خودت انداختی؛ یه پوزخند زدی و زیر لب گفتی " تقاص این کارت رو پس میدی خانم رحیمی... دل من جهیزیه مامانت بود که شکستیش....! "زنگ در خونشو زدی و منتظر شدی که بازکنه...