یامان: با میان جمع بودن این مریضی رو میخوای رد کنی
نانا: با مجادله کردن
یه مریضی هست نمیتونی بخوابی نمیدونی چی کار باید بکنی اینجا و اینجا دست میگیره
ولی: تو اول این مریضی هستی
در ادامه هم کسی رو نمیبینی و فقط اونو می بینی
نانا: دقیقا همینم
فرید: انگار پلیس بودنمون رو رو پیشونی مون نوشته
مرحبا پلیس خواهر داشتم فرار میکردم که گیر افتادم
نانا: نکنه
یامان: خوبی؟
نانا: مثل آدم های ضعیف با من برخورد نکن
یامان: داره سعی میکنه خودش رو قوی نشون بده
الان ازت یه چیزی میخوام داداش