از بچگی که دنبال گله می رفت، دوست داشت گله خودش را داشته باشد. دوست داشت اینقدر گله داشته باشد
که نتواند آنها را بشمارد، نه مثل گله خودشان که از بس کم بود برای همه شان اسم هم انتخاب کرده بود.
دوست داشت عالوه بر گوسفند، گاو هم داشته باشد، کالً گاو خیلی دوست داشت.
همیشه از روی دیوار سرک می کشید و گاو همسایه را نگاه می کرد، اگر فرصتی پیش می آمد حتی نزدیک تر
هم می رفت، علف خوردنش را نگاه می کرد، کارهایش را نگاه می کرد و دوست داشت یکی... نه.... دوست داشت
کلی گاو داشته باشد.
برای همین هم سعی کرد از جوانی به سمت دامپروری برود. در حوزه دانش هم همین موضوع را دنبال کرد و به
صورت علمی در مورد آن مطالعه می کرد. اما وقتی به صورت عملی وارد این کار شد، تازه فهمید یک مشکل
بزرگ جلوی پای تمام تولیدکنندگان این عرصه وجود دارد: نهاده دام! آن هم در مورد گاو که خیلی بیشتر از
گوسفند به خوراک نیاز دارد.
برای همین بنای کار را براساس علم روز و صنعتی بودن در این عرصه گذاشت. حاال او کاری را آغاز کرده بود که
شاید کمتر کسی در ایران به این روش به آن فکر کرده یا آن را انجام داده بود. استفاده از مزارع برای تولید
علوفه و تبدیل علوفه به خوراک دام.
همین موضوع هم باعث شد تا به آرزوی کودکی اش برسد، حاال او یکی... نه.... یک گاوداری صنعتی دارد