دست بابابزرگ
از بچگی این تصویر در ذهنش مانده: دست پدربزرگ بهشدت تکان میخورد، دوست داشت نوهاش را ناز کند اما آن دست بزرگ کارکرده و زمخت، انگار داشت می زد تو سرش یا توی گوشش. در همان عالم بچگی خیلی ناراحت میشد اما به روی خودش نمیآورد. گاهی هم پدربزرگ متوجه میشد و علیرغم علاقهای که داشت، او را نوازش نمیکرد؛ اما مشکل فقط اینجا نبود، پدربزرگ حتی بهراحتی نمیتوانست غذا بخورد یا یک لیوان آب را بردارد! اینها تصویرهایی بود که از پدربزرگ در ذهن داشت.
بزرگتر که شد با بیماریها آشنا شد، دیگر دلخور نبود چون میدانست پارکینسون چیست و پدربزرگ (که حالا دیگر نبود) با اختیار این کار رو نمیکرد بلکه به دلیل بیماری بود. حالا دیگر دلش هر وقت دلش برای پدربزرگ تنگ میشد یک خاطره از او داشت، اما همیشه در ذهن داشت که چند پدربزرگ دیگر هم مثل پدربزرگ او از نوازش کردن نوهها محروم هستند؟ چند نفر به دلیل پارکینسون یا مشکلات مشابه از انجام امور روزمرهشان محروم هستند؟ ریشه این مشکل از کجاست و تا چه حد قابلحل است؟
شاید برای همین سؤالات هم بود که در دانشگاه، مهندسی پزشکی خواند. درس خواند تا بداند که چطور این اتفاق میافتد و اصلاً میتوان از این اتفاق جلوگیری کرد؟ وقتی مقالهاش با عنوان:"تحریک الکتریکی عصبی عضلانی بهمنظور بررسی تأثیر فرکانس تحریک بر رفلکس هافمن" را تکمیل کرد و در بیست و پنجمین اجلاس ملی و سومین اجلاس بینالمللی مهندسی زیست پزشکی ایران پذیرفته شد خیلی خوشحال بود که بخشی از موضوع را فهمیده است. همان مقاله مقدمه ساخت مچبند کاهش لرزش دست شد، محصولی که لرزش دست بیماران پارکینسون (و حتی سایر افرادی که مشکلات مشابه دارند) را کم میکند و به آنها کمک میکند تا بتوانند کارهای روزمره خود را انجام دهد.
حالا نوه نه برای پدربزرگ خودش، بلکه برای همه پدربزرگها و مادربزرگها کاری کرده بود که راحتتر بتوانند غذا بخورند، لیوان آب را در دست بگیرند و حتی نوههایشان را ناز کنند.