ماجرای شفا یافتن «شاه بهار خاتون» دختر شاه بخارا است. در داستان، «شاه بهار خاتون» کر و لال است و همه پزشکان از درمان او ناتوان میمانند تا این که آوازهٔ «پیر شالیار اورامی» به بخارا میرسد. پادشاه بخارا هم شرط کردهاست که هر کسی دخترش را شفا دهد، او را به عقد وی درمیآورد؛ بالاخره عموی پادشاه با گروهی از اطرافیان پادشاه به سمت اورامان به راه میافتند تا دختر را نزد «پیر شالیار» ببرند. وقتی که نزدیک روستای «اورامان تخت» میرسند، گوشهای دختر بهطور آنی شنوا میگردند و وقتی به نزدیکیهای خانه «پیر شالیار» میرسند، صدای نعرهٔ دیوی توجه آنها را جلب میکند و سریع دیو از تنورهای که هماکنون اهالی به آن «تنوره دیوها» میگویند و نزدیک خانه «پیر شالیار» هست، بر زمین میافتد و کشته میشود. در این هنگام، زبان «شاه بهار خاتون» هم باز میشود و شروع به سخن گفتن میکند. پادشاه، دخترش را به عقد وی درمیآورد و مردم جشن عروسی بزرگی برای پیر شالیار و بهار خاتون برپا میکنند. به باور مردم بومی، مراسمی که امروز برگزار میشود، سالگرد همان روز است.