رنه ولک را پایهگذار مکتب امریکایی ادبیات تطبیقی میدانند، مکتبی که در آن ادبیات پدیدهای جهانی
و کلیتی در عرصهی تخیل هنری است. او یکی از کسانی است که با مکتب فرانسوی ادبیات تطبیقی
مخالفت کرد. از نگاه رنه ولک مکتب فرانسوی متکی بر اثباتگراییِ قرن نوزدهمیِ اروپا و خطری
جدی برای نقد ادبی است. در ادبیات تطبیقی، آنچه در مرکز توجه قرار دارد ادبیت و زیباییشناسی و
هنر است. ولک معتقد است که در ادبیتِ ادبیات، نباید صرفا منابع و تاثیرات آن را در نظر داشت بلکه
باید زیبایی شناسی و هنر در مرکز توجه قرار گیرد. ادبیات را باید در چشم اندازی جهانی و عمومی
مطالعه کرد، نه در چشم اندازی ملی یا در قالب آثاری پراکنده. در ادبیات تطبیقی باید بر تعصبات ملی و
نگرشهای بستهی غلبه کرد. اما حیات و ارزشهای سنتهای ملی را نباید نادیده و یا دستکم
گرفت.
در مقاله "نابود کردن مطالعات ادبی"، ولک سه شاخه «نظریه، نقد و تاریخ» را با هم مرتبط و پیوسته
به معرفی میکند. از منظر او نظریه، بدون نقد مبتنی بر واقعیت و بدون تاریخ هرگز نمیتواند وجود
داشته باشد، زیرا تاریخِ بدون فرضیات نظری و نقد وجود ندارد. در مطالعهی تطبیقی ادبیات، هم به
ادبیات ملی، هم به ادبیات عمومی، هم به تاریخ و نقد ادبی، هم به درونمایهها و قالبهای، هم به
جنبههای زیباییشناختی و چشماندازهای گستردهتری که تنها در سایهی اینگونه مطالعات قابل رؤیت
است، باید توجه داشت.
محدود کردن «ادبیات تطبیقی» به «مطالعه داد و ستد خارجیِ ادبیات ملل» هرگز به سرانجام نمیرسد.
برپایی حصار میان «ادبیات تطبیقی و ادبیات عمومی» نتیجهاش جز شکست نخواهد بود. زیرا تاریخ
ادبی و دانش پژوهی ادبی هر دو از موضوع واحدی به نام ادبیات برخوردار هستند. محدود کردن ادبیات
تطبیقی به مطالعه داد و ستد خارجی بین ادبیات دو ملت، آن را در حصار توجه به جنبه های خارجی
اثر(نویسندگان درجه دوم، ترجمه ها، سفرنامه ها و موارد بینامتنی نگه میدارد. در ادبیات تطبیقی باید
به دنبال چشم انداز، ماهیت و روششناسی دیگری بود. این یک امر اساسی است که باید میان گسترش و
تمرکز ملیگرایی و جهانیگرایی و مطالعهی ادبیات در تاریخ و جامعه، تعادل برقرار کرد. ادبیات نیز
مانند هنر، فعل تخیل و در نهایت حافظ و آفرینندهی والاترین ارزشهای انسانی است.