سیوسه سال بعد دیدار در سازمان انتقال خون تهران:
در پایگاه سازمان انتقال خون تهران دیداری با آقای معینی داشتم تا با شرححال ایشان بیشتر آشنا شده و گزارشهای پزشکی او را مطالعه کنم. ایشان خاطرات اعزام به جبهه و مجروح شدشان را اینچنین بیان کردند:
سال اول رشته میکروبیولوژی دانشکده علوم دانشگاه اصفهان تحصیل میکردم. با تعدادی از همکلاسیها بهصورت بسیجی در لشکر امام حسین (ع) گردان حمزه که از دانشجویان دانشگاه اصفهان تشکیل شد بود حضور داشتم. عملیات کربلای 5 هنوز شروع نشده بود که ما بهعنوان خط نگهدار، جهت جایگزینی با بچههای قبلی، در شبهجزیره فاو مجاور کارخانه نمک مستقر شدیم. شب قبل از مجروح شدن، یک عملیات ایذایی علیه عراق انجامشده بود و من به همراه دوستم آقای قضاوی به سنگرها سر زدیم تا کمبود مهمات آنها را تکمیل کنیم. زمانی که در سنگر بودیم خمپارهای حدود 100 متری ما خورد و ما آسیبی ندیدیم. سپس به سمت سنگرهای دیگر به راه افتادیم ولی درهمان محل اصابت خمپاره قبلی خمپاره دیگری اصابت کرد. من و قضاوی در اثر موج انفجار باهم به هوا پرت شده و بر زمین افتادیم. قضاوی به فاصله 2 متری کنارم افتاد و در جا شهید شد. ابتدا فکر کردم شهید شدم و با خودم گفتم: «گویا مرگ آنقدرها هم سخت نیست.» بعد متوجه شدم خونریزی دارم و هنوز زندهام. در اثر ترکشی که به سینهام خورده بود نفسم داشت بند میآمد؛ بچههای امدادگر آمدند و دیگر بیهوش شدم.