ما را غمش به عشق مجسم رسانده است
از ما گرفته دست و به پرچم رسانده است
حسین جان
چشم مرا عنایت ارباب بی کفن
با نیمه قطره اشک، به زمزم رسانده است
رعیت کجا و شاه کجا، لطف کرده است
خشکیده را به بارش نم نم رسانده است
مثل دم مسیح مرا چه زنده کرد
چایی روضهای است که به دم رسانده است
لبخند میزنی که از زندگی ما
عشرت گرفته است و به ما غم رسانده است
آغاز ماه، پیروهنش میرود به عرش
یعنی که فیض عام، به عالم رسانده است
من استخاره کردم و پاسخ مرا
بر آیههای اول مریم رسانده است
کهیعص
ممنون حضرتم که به ماه محرمش
با خیل خوبهاش، مرا هم رسانده است
کرده مرا مقرب و تا محضر خدا
از راه کوچههای منظم رسانده است
دست مرا گرفته بلندم نموده و
پای مرا به تکیهی ماتم رسانده است
زخم مرا خدای همه زخم خوردهها
با اشک روضه خوب به مرهم رسانده است
پای مرا کشیده است به هیبت، همان که فیض
از روضههای ابن مُقرَم رسانده است
هوهوی کربلاست که اعجاز کرده و
آلوده را به رتبهی آدم رسانده است
حتی دعای فاطمه بوده که زندهام
پس فاطمه مرا به محرم رسانده است
سینه زنان هر شب ماه محرمیم
یک سال هست چشم به راه محرمیم
دارم تمنا میکنم با بیقراری
برگرد شهر مادرت، تا وقت داری
این کوفه با آن نامهها دارد تفاوت
گشتم ندیدم میوهای، باغی بهاری
با کوچه گردیها، غرورم را شکستند
گفتند با طعنه، مگر خانه نداری
از بام تا بازار، تا میخ قناره
بینی سر هر کوچه از من یادگاری
رأس سرم دروازه آویزان و آن سو
باقی جسمم بر سر دار است، آری
این تیرهای حرمله ردخور ندارد
در یک نظر تیرش زند یک زخم کاری
فرقی ندارد چشم سقا، سینهی تو
یا که سفیدی گلوی شیرخواری
دیدم که اینجا دختری گفتا به بابا
رفتی سفر سوغات همراهت بیاری
سر بسته گویم، بحث ناموسی است برگرد
زینب کند با دردسر، ناقه سواری
میترسم آخر بر سر بازار و کوچه
بی معجران را آستین آید به یاری
آوای ماتم آمده
ماه محرم آمده
ای نوکران فاطمه
ارباب عالم آمده
وا غربتا وا غربتا...
السلام ای خون خدا
یابن علی المرتضی
جان زینب، رحمی نما
پسر عمو، کوفه میا
وا غربتا وا غربتا...
تو بی کس و تنها شدی
مهمان کوفیها شدی
تقصیر من شد سیدی
آوارهی صحرا شدی
وا غربتا...
دخترهایت ترسیدهاند
آوارگی ندیدهاند
هر باری که خوردم زمین
اینها به من خندیدهاند
از رسمشان، دارم گله
سر میبرند با حوصله