راندی و ایرج دو دوست صمیمی بودند اما یک روز ایرج بیهیچ توجیهی تصمیم گرفت رابطهشان را پایان دهد و راندی را بدون هیچ توضیحی تنها گذاشت. این اتفاق باعث ناامیدی و درد و اندوه عمیق در قلب راندی شد که تلاش میکند با این آسیبها و خسارات روانی کنار بیاید و زندگی خود را دوباره به مسیری معنیدار و خوب هدایت کند.