your browser not support this video

صبح های بهاری پنجشنبه باید خوابید تا ساعت ۱۰ بهدش بری کافه و ... . امروز دفترمو خط خطیش میکردم کلی گذشت به خودم که اومدم دیدم یه تصویر مبهم از دلبر رو کشیدم چشمای گنگ و گمی که تو خواب میبینم موهای بلندی که میشه غرق شد تو عمقشون لبخند تلخی از خودم که تلخ تر از قهوه های سنگین دم صبحم هست .... سقف اتاقی که اولین و آخرین تصویری هست که تو روزمرگی هام میبینم دیوار خاکستری اتاقم دفتر سیمی و قلم قدیمی که خیلی کند مینویسه دلبری که خیلی وقته نیستش