سروش یک روز به همراه دوستانش برای تماشای فیلمی به نام سگ کشی رفت. در حین تماشا، یکی از دوستانش به طور ناگهانی برخاست و از جایش خارج شد. سروش به دنبال او رفت و متوجه شد که دوستش در حال از خشم خود عصبانی شدن به فیلم بود و داشت به زیر نمایشگر هراسان میشد. نهایتاً سروش توانست دوستش را آرام کند و خواستهاش را به قدری خوب تطبیق دهد که در آخرین قسمت از فیلم همگی تلاشی برای ساختن یک فیلم زیبا دانستند.