بابای رومینا همیشه دلش میخواست بچش پـسر به دنیا بیاد ! و برای همینم حتی وقتی رومینا ۴-۵ ماهش بود ! اونو لای یک پارچه پیچید و روی یکی از پل های تالش که زیرش رودخانه ای بود میخواست با اون پارچه پرتش کنه پایین که انگار مردم متوجه این موضوع شدن و جلوشو گرفتن ! و پس از آن همیشه با داس رومینارو تهدید میکرد ! حتی اونو زخمی میکرد ! همیشه و همیشه داس دستش بود و وقتی شیشه میکشید میرفت سراغ اون بیچاره ی معصوم ! بله ! و این بود گناه رومینا !