سخن خود را با یک سوال آغاز می کنم. چه شده که دیگر در بیشتر زندگیها خبری از شادی و آرامش، نشاط و سرزندگی، امید و آرمان، ایمان و یقین نیست؟
هرچه بیشتر به دنبال پاسخ این سوال جستجو کردم، چیزی به جز عدم حضور شکرگزاری و قدردانی از نعمتها در زندگیام پیدا نکردم. هرچه بیشتر از پیش تر رنگ و لعاب زندگیهایمان پررنگتر میشود، قوام حضور سپاسگزاری از آنچه که داریم کمرنگ تر میشود.
هرچه بیشتر به دنبال راه درمان ناآرامیهایمان در بیرون از درونمان میگردیم، رنگ قدردانی از داشتههایمان بیرنگ تر میشود.
هرچه بیشتر درصد نارضایتیهایمان از اوضاع و احوالاتمان بالا میرود، جای خالی شکرگزاری به خاطر نفس زندگی نمایانتر میشود...