كاش بر ساحل رودي خاموش
عطر مرموز گياهي بودم
چو بر آنجا گذرت مي افتاد
بسراپاي تو لب مي سودم
كاش چون ناي شبان مي خواندم
بنواي دل ديوانۀ تو
خفته بر هودج مواج نسيم
مي گذشتم ز در خانۀ تو
كاش چون ياد دل انگيز زني
مي خزيدم به دلت پُر تشويش
ناگهان چشم ترا مي ديدم
خيره بر جلوۀ زيبايي خويش
كاش در بستر تنهايي تو
پيكرم شمع گنه مي افروخت
ريشۀ زهد تو و حسرت من
زين گنه كاري شيرين مي سوخت
كاش از شاخۀ سرسبز حيات
گل اندوه مرا مي چيدي
كاش در شعر من اي مايۀ عمر
شعلۀ راز مرا مي ديدي .