یه لنگه کفش پیر و درب و داغون
افتاده بود یه گوشه خیابون
هیشکی اونو یه لحظه پاش نمیکرد
هیشکی یه لحظه هم نگاش نمیکرد
میگفت که تنهایی و بیپناهی
یه روز به آخر برسه الهی
یه لنگه کفش پاره
بیکس و بیستاره
افتاده زار و گریون
یه گوشه خیابون
شب بود و شبگردی بارون و باد
رد شدم و چشام به چشماش افتاد
دیدم که زخماش همه از غربته
مثل خودم خسته و بیطاقته
دیدم و گفتم که نباید نشست
یه کفش بیچاره رو دید و نشکست
یه لنگه کفش پاره
بیکس و بیستاره
افتاده زار و گریون
یه گوشه خیابون
رفتم و گفتم که چرا نشستی
تلف نکن عمرتو دستی دستی
درسته که از همه تنهاتری
اسیر این دردای زجرآوری
کفشای غیرتو باید پا کنی
بگردی و لنگهتو پیدا کنی
یه لنگه کفش پاره
بیکس و بیستاره
افتاده زار و گریون
یه گوشه خیابون
یه لنگه کفش پاره
بیکس و بیستاره
افتاده درب و داغون
یه گوشه خیابون
یه لنگه کفش پاره
بیکس و بیستاره
افتاده زار و گریون
یه گوشه خیابون