دیدم نگار خود را، میگشت گرد خانه
برداشته ربابی، میزد یکی ترانه
با زخمهٔ چو آتش، میزد ترانهٔ خوش
مست و خراب و دلکش از بادهٔ مغانه
در پردهٔ عراقی میزد به نام ساقی
مقصود باده بودش، ساقی بدش بهانه
ساقیّ ماهرویی در دست او سبویی
از گوشهای درآمد، بنهاد در میانه
پر کرد جام اوّل، زان بادهٔ مشعّل
در آب هیچ دیدی کآتش زند زبانه؟
بر کف نهاده آن را از بهر دلستان را