در یک روز آفتابی، من و خواهر کوچکم روما به ساحل رفتیم. پدرمان همراهمان بود و با ما بازی میکرد. ما با هم ساختمان شنی میساختیم، در موجها شنا میکردیم و در پمپ بسکتبال باهم مسابقه میدادیم. لحظات خاصی برای ما بود و احساس خوبی به ما دست داد. این روز در حافظههایمان برای همیشه ماندگار خواهد بود.