خلاصه: امی خورانا مرد جوان هندی که در لندن زندگی میکند نتوانسته در این کشور به موفقیتی دست پیدا کند و پول زیادی هم به هندی دیگری بهنام شنتی بدهکار است. شنتی مدام امی را تهدید میکند که پولهایش را برگرداند و وقتی میفهمد که او پدربزرگ ثروتمندی در هند دارد؛ امی را به کشورش بازمیگرداند تا در مدت کوتاهی پول را از پدربزرگش گرفته و به او بازگرداند...