آخ که چقدر دلم برای شنیدن صدای اذان توی کوچههای استانبول تنگ شده. واسه پیاده راه افتادن از میدان تکسیم تا رسیدن به برج گالاتا. راهم رو ادامه بدم و برم به اسکله امینونو و ماهیگیرا رو ببینم و باهاشون گپ بزنم، بعدم یه ساندویچ ماهی بخورم تا انرژی بگیرم و راه بیفتم سمت کاپالی چارشی. کرونا چیه دیگه؟! آب انار ملس دم بازار رو عشقِ. دلم برای نگاه مهربون آدما، برای سگ و گربههای بامزه توی خیابون که واسه خودشون لم دادن، برای بالن سواری توی کاپادوکیا و نشستن توی مسجد سلطان احمد و نگاه کردن مردم در حال عبادت تنگ شده.