کم مانده چشمانش از حدقه بزند بیرون و شیشه عینکش را بکشند. من هم قلبم را در حال فرو افتادن بر سطح زمین می بینم.
می گوید: «مطمئن هستی؟»
جای خالی دوربین را نشانش می دهم.
باز ادامه می دهد. بگذار فکر کنیم. ببینم کجا گذاشته ایم. فایده ای ندارد!
با سرعت و هول و ولای تمام مسجد و دور و برش را می گردیم. هیچ اثری نیست که نیست!..
برای خواندن قسمت دهم سفرنامه تونس به لینک زیر وارد شوید.