یک روز میآیی که من، دیگر دچارت نیستم
از صبر ویرانم ولی، چشمانتظارت نیستم
یک روز میآیی که من، نه عقل دارم نه جنون
نه شک به چیزی، نه یقین، مست و خمارت نیستم
شبزنده داری میکنی، تا صبح زاری میکنی
تو بیقراری میکنی، من بیقرارت نیستم
پاییزِ تو سر میرسد، قدری زمستانی و بعد
گل میدهی، نو میشوی، من در بهارت نیستم
افشین یداللهی
خوانش: محمدرضافلاح