سوال:سلام به روانشناسان محترم جادوی ذهن. من عاشق دختری بودم که همکلاس بودیم تو دانشگاه. دو سال باهم در ارتباط بودیم و روزای خوبی داشتیم. حداقل من عاشقش بودم. فکر کنم اونم عاشقم بود. چون خیلی باهم جور بودیم. اما نمیدونم چی شد یه خواستگار براش اومد. خواستگار پولدار. اونم یک ماه باهام قهر کرد و بعدش به اون پسره بله گفت و باهم ازدواج کردن. حالا من موندمو هزارتا سوال بی جواب که چرا اینطوری شد. من موندمو خاطراتش. من موندم و خیابونایی که باهم قدم زده بودیم. دارم دیوونه میشم. چندباری خواستم خودمو خلاص کنم اما پشیمون شدم. میتونید کمکم کنید؟