وید ویلسون از نیروهای ویژه اخراج می شود و با ونسا، یک فاحشه آشنا می شود. آن ها با هم وارد رابطه می شوند و یک سال بعد، ونسا پیشنهاد ازدواج وید را می پذیرد. وقتی مشخص می شود وید به سرطان مبتلاست، بدون هیچ حرفی ونسا را ترک می کند.
مردی مرموز به او نزدیک می شود و پیشنهاد می کند می تواند سرطانش را درمان کند. او پیش آژاکس و انجل داست رفته و سرمی می گیرد که قرار است ژن های جهش یافته و پنهانش را بیدار کند. آن ها چند روز ویلسون را شکنجه می دهند ولی اتفاقی نمی افتد. ویلسون در یک محفظه پرفشار رها می شود و تا مرز خفگی پیش می رود ولی نهایتا قدرت التیام فراانسانی در او بیدار شده و سرطان درمان می شود. ولی سراسر تنش پر از زخم هایی شبیه سوختگی می شود.
ویلسون به دنبال ونسا می رود. ولی هویتش را فاش نمی کند چون از واکنش او نسبت به ظاهرش می ترسد. نهایتا تصمیم می گیرد آژاکس را پیدا کند. او تبدیل به پارتیزانی ماسک دار به نام ددپول می شود و همخانه پیرزنی نابینا به نام ال می شود. ددپول افراد زیادی را می کشد تا نهایتا توسط مرد مرموز از مخفیگاه آژاکس مطلع می شود. او آژاکس را گیر می اندازد و به دنبال درمان زخم هایش است ولی کلوسوس و نگاسونیک تینج وارهد از راه می رسند. کلوسوس از ددپول می خواهد به مردان اکس بپیوندد. آژاکس از این فرصت استفاده کرده و فرار می کند و به طریقی از ماجرای ونسا باخبر می شود.
آژاکس ونسا را می دزدد. ددپول با کمک کلوسوس و نگاسونیک به آژاکس و انجل داست می جنگد. آژاکس می گوید درمانی برای زخم های ددپول وجود ندارد، پس ددپول او را می کشد. در آخر ونسا با ولیسون آشتی می کند.