مهر خوبان
مهر خوبان دل و دین از همه بی پروا برد
رخ شطرنج نبرد، آنچه رخ زیبا برد
تو مپندار که مجنون، سر خود مجنون گشت
ز سمک تا به سهایش کشش لیلی برد
من به سرچشمه خورشید نه خود بردم راه
ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد
من خس بی سر و پایم که به سیل افتادم
او که می رفت مرا هم به دل دریا برد
جام صهبا ز کجا بود مگر دست که بود
علاّمه سیدمحمدحسین طباطبایی(قدس سره)