your browser not support this video

خوب در همین حال mresmase داشت یک اسپل جدید برای هالوین ساله بعد درست میکرد که ناگهان دوستش از راه رسید . دوستش بهش کمک کرد تا کاره mresmaseزود تموم بشه ولی با یک اشتباه کله منتقه رفت به فنا! چند دقیقه بعد چیزی جوز یک لمیزرعه خشک و بی آبو علف چیزی نبود . همان موقه من اومدم و مشکل رو از اون دوتا بپرسیدم . mresmaseبه من گفت که با گفتن کلمه بله برنده یک جایزه میشم . همین کار رو کردم و تا موقعی که گفتم آن ها رفتند . به دستم نگاه کردم و فهمیدم که خوی حیوانی من روشن شوده و اون دوتا خنگ من رو در همون بیابون رها کردن و رفتند . و این بود داستانه مصلا ترسناک هالوینم - ـ - لطفا لایک و سابسکرایب فراموش نشه . ممنون و موفق باشید به نظرتون بعدش چی میشه؟؟؟