ليلی مادر عبدالرحمن بن حارث گفت: عمر بن خطاب از سختگير مردم نسبت به مسلمانان بود. وقتي ميخواستيم به سرزمين حبشه هجرت كنيم، عمر بن خطاب آمد؛ در حالي كه من سوار شترم بودم . عمر گفت: كجا ام عبد الله؟ گفتم: شما به خاطر دينمان ما را اذيت كرديد، ما به سرزمين خدا خواهيم رفت تا به خاطر عبادت خدا اذيت نشويم. عمر گفت: خدا به همراهتان و سپس رفت. سپس همسرم عامر بن ربيعه آمد و داستاني بين من و عمر گذشته بود را تعريف كردم. عامر گفت: اميد داري كه او اسلام بياورد؟ گفتم: بله. گفت: به خدا سوگند عمر ايمان نميآورد؛ مگر اين كه الاغ خطاب ايمان بياورد.
المعجم الکبیر للطبرانی ج ۲۵ ص ۲۹
با توجه به اين كه الاغ خطاب هيچ وقت ايمان نياورده؛ پس اسلام پسر خطاب هم مشكوك است؛ چون يكي از اصحاب رسولخدا و كسي كه جزء سابقين الأولين بوده، قسم جلاله ياد كرده است..
أَخْبَرَنِي عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ الْحَارِثِ بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِ بْنِ عَبْدِ اللهِ بْنِ عَامِرِ بْنِ رَبِيعَةَ، عَنْ أُمِّهِ لَيْلَى، قَالَتْ: " كَانَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ مِنْ أَشَدِّ النَّاسِ عَلَيْنَا فِي إِسْلَامِنَا، فَلَمَّا تَهَيَّأْنَا لِلْخُرُوجِ إِلَى أَرْضِ الْحَبَشَةِ، جَاءَنِي عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ، وَأَنَا عَلَى بَعِيرِي أُرِيدُ أَنْ أَتَوَجَّهَ فَقَالَ: أَيْنَ يَا أُمَّ عَبْدِ اللهِ؟ فَقُلْتُ: آذَيْتُمُونَا فِي دِينِنَا، فَنَذْهَبُ فِي أَرْضِ اللهِ، حَيْثُ لَا نُؤْذَى فِي عِبَادَةِ اللهِ، قَالَ: صَحِبَكُمُ اللهُ، ثُمَّ ذَهَبَ، فَجَاءَنِي زَوْجِي عَامِرُ بْنُ رَبِيعَةَ، فَأَخْبَرْتُهُ بِمَا رَأَيْتُهُ مِنْ رِقَّةِ عُمَرَ، فَقَالَ: تُرَجِّينَ أَنْ يُسْلِمَ؟ فَقُلْتُ: نَعَمْ، فَقَالَ: وَاللهِ لَا يُسْلِمُ حَتَّى يُسْلِمَ