your browser not support this video

اتفاق تلخ یا شیرین؟ پارت یازده انقدر پوست دستمو از اضطراب کندم که نزدیک بود خون بیاد جانگکوک بلندم کرد نگامو به پایین دوخته بودم و لبمو میخوردم سرمو بالا گرفت از درون داشتم میسوختم جانگکوک: سوالات ذهنت بر طرف شد؟.که من برات چیم و تو برام چی هستی؟ م_ م_ م ...... جانگکوک:چرا زبونت گیر کرد ا. ا آخه جانگکوک : آخه چی؟ چیزی نتونستم جانگکوک نزدیکتر شد: چه حسی داری اگه ببوسمت جانگکوک بسه صدای در اومد جانگکوک عقب نشینی کرد و بلاخره تونستم نفس بکشم در رو باز کردم دوتا کلویی بودن سلام چطورید بیاید تو کلویی ها: نه داشتم از استرس میمردم کلویی 1 : اومدیم که با هم بریم بیرون تا اینو میشنوم کاپشنم و میپوشم و از تو اتاق میرم بیرون کلویی : جانگکوک؟ اون نمیاد جانگکوک : ا/ت. چرا نیام؟ منم میام باهاش صحبتی نمیکنم و فقط میرم بیرون تا راه نفسم باز بشه که یهو تهیونگ و میبینم نمیدونم چجور تو چشاش نگاه کنم به خاطر همین ازش دور میشم که جانگکوک.داد میزنه:ا/ت و من.سریعتر راه میرم اما تا پلک میزنم جانگکوک و روبه روم میبینم جانگکوک تهیونگ اونجاس لطفا بس کن جانگکوک.ولم میکنه و میره تهیونگ تا میخواد نزدیکم بشه شروع میکنم به دویدن میرم سمت شهر بازی جایی که فکرم بره یه جای دیگه کلی کار مکنم بازی های مختلف رو امتحان میکنم آخرای تفریحمم میرم یه آبنبات چوبی کوچولو با طمع توت فرنگی میگیرم تقریبا آخر ای آبنباتم بود که جانگکوک و از دور دیدم سریع برگشتم و قدمای کوچولو برداشتم که یه دست لمسم کرد و من با ترس برگشتم جانگکوک : کجا میری ؟ ها؟ شما؟ کی باشید؟ جانگکوک : من کی باشم دیگه بله خود شما جانگکوک