حسرتی که به دلم ماند
پس از آنکه مادرش به رحمت خدا رفت به نیابت از او به خانواده شهدا به خصوص مادر علی شفیعی سر میزد. میگفت من به نیابت از مادرم، این مَش سکینه را باید روی چشمهایم نگه دارم. او هم سن وسالش به مادر من میخورد و هم مادر شهید است.
از هرجا میآمد. سری به مَش سکینه میزد. احوالش را میپرسید و با او راحت بود. در آشپزخانه و اتاقش میرفتو اگر کاری داشت برایش انجام میداد. همیشه هم «مادر» صدایش میکرد.
مادری، عزیزش را
زنی، آیندهاش را
و فرزندی، تکیهگاهش را به قربانگاه عشق هدیه میکند و میشود شهید زنده.
به مسلخ فرستادن برای هیچ کس آسان نیست. خانواده شهید زودتر از او مبارزه را آغاز کردند؛ تقابل با احساسات، جدالی نابرابر... جنگی که بردش دلانگیز نیست اما سربلندی به ارمغان میآورد.
دردآور آنجاست که گمان کنند جای خالی تکهای از وجودت با چیزی پرخواهد شد اما شکافی که در قلبت افتاده در پایان عمر ترمیم نخواهد یافت.
آیا روح بزرگی که ابراهیموار از عزیزترین گوهر زندگیاش چشم پوشیده، شایسته تکریم نیست؟
سردار سلیمانی در بخشی از وصیت نامه خود مینویسد:« به فرزندان شهدا که یتیمان همه شما هستند، به چشم ادب و احترام بنگرید. به همسران و پدران و مادران آنان احترام کنید. همانگونه که از فرزندان خود با اغماض میگذرید، آنها را در نبود پدران، مادران، همسران و فرزندان خود توجه خاص کنید.»
اکرام خانواده شهدا برای آنان این پیام را دربردارد: اگر اکنون جگرگوشه شما در کنارتان نیست اما حرکت شما ارزشمند و قابل ستایش است. شما برای ما عزیز هستید و تلاش ما این است که التیامی بر دل شکسته شما باشیم.
قدردانی کار سختی نیست. اگر نمیتوانید به احترام خانواده شهیدی بایستید لااَقل نشسته سالها دلتنگیشان را