با ورود مردی عجیب و غریب با قدرتهای مافوق بشری و وادار کردن کریتوس به مبارزه، همه چیز به هم میریزد و درست در همین لحظه است که در اوج هیجان و بهت از زیبایی خیرهکنندهی بصری خدا جنگ، اولین ایراد بازی خودش را نشان میدهد؛ قابلیت پیشبینی مخاطب! بله اگر کمی اطلاعات دربارهی اساطیر نورس داشته باشید به سرعت نشانهها را متوجه میشوید و میفهمید که آن غریبه نمیتواند کسی جز بالدر باشد. خدای محبوب و خوش چهرهای که از قضا به نوعی رویینتن است. همین اول کار تخصص سانتامونیکا در وارونه کردن اساطیر را میبیند و بالدر از یک خدای زیبا، خوش چهره، خوش قلب و محبوب، به شخصیتی پارانویید، بداخلاق و البته زشت تبدیل شده است. خدایی که حالش از این وضعیت رویینتنی به هم میخورد و با عذاب زندگی میکند. بالدر با همهی تلاشهایش نمیتواند نقش یک آنتاگونیست کاریزماتیک و قابل احترام را ایفا کند و این شاید بتوان گفت یکی از سه ایراد عمدهی بازی است؛ عدم وجود شخصیت منفی قابل قبول!این پیشبینی پذیری داستان، سورپرایزهای روایت خدا جنگ را از بین میبرد. اگر گیمر کمی اطلاعات داشته باشد، با دیدن آن گراز طلایی به سرعت میفهمد که آن زن جادوگر زیبا، فریا الههی باروری و زیبایی اسکاندیناوی است. و خب وقتی به دیالوگهایش توجه میکند میفهمد که سازندگان این روایت از افسانهها را که او مادر بالدر است را برای داستانشان برگزیدهاند. ولی بزرگترین ضربهی پیشبینی پذیری را سورپرایز اصلی بازی متحمل میشود. حتی اگر ندانید فی در اسطورهها نام مادر لوکی است، اگر فقط کمی به داستانهای میمیر گوش دهید متوجه خواهید شد که کاسهای زیر نیمکاسه است. لوکی به طرز مرموزی از داستانها حذف شده حتی داستانهایی که عملا بدون حضور او، اساسا نبا