دچارِ نوعی بهتزدگی و بیحسی شدهام. احساسِ خستگی نمیکنم، خوابم نمیآید، غصهدار نیستم، شاد هم نیستم؛ قدرتِ این را ندارم که تو را با خیالِ خودم به اینجا بیاورم. هر چند که تصادفاً سمتِ راستم یک صندلیِ خالی وجود دارد، گویی برای تو گذاشته شده است؛
در چنگالِ چیزی هستم و نمیتوانم خودم را از دستش رها کنم.