your browser not support this video

رفتی توی دفترش و داشتین باهم درمورد برنامه های جدید دانشگاه حرف میزدین ک یکی در زد و مدیر اجازه ورود داد با دیدن فرد رو ب روت خوشکت زده بود باورت نمیشد ک اون تهیونگ باشه دگ هیچ بال سیاهی نداشت ولی هنوزم موهاش مشکی و پوستش مثل برف سفید بود ناظم : آقای مدیر میشه تشریف بیارین مدیر از اتاق رفت بیرون تو داشتی دیوونه میشدی اشکات از چشمات تند تند میریخت تهیونگ : عه چرا گریه میکنی عشق تهیونگ ک گریه نمیکنه