این تصور کن کاملا ۱۰ پارتی هستش و امروز تمام پارت هاش رو مینویسم و میزارم.
بعد از این هم یک تک پارتی اسمات از موچی میزارم چون خیلیا گفتن از موچی میزارم:)
داستان ژانرش عاشقانه هستش.
_______________
توی خیابون قدم میزدین که متوجه شدی یکی از گوشواره هات نیست. اون گوشواره را جیمین بهت هدیه داده بود و تو هم برای اینکه نشون بدی دوستش داری همیشه اون گوشواره رو مینداختی ولی ایندفعه که داری میری پیشش یکی از گوشواره هات نبود و تو هم خیلی دنبالش میگشتی.
(خونه ی جیمین)
جیمینمیز رو واسه ی اولین شامتون باهم آماده کرده بود و کت و شلوار پوشیده بود و منتظرت بودی.روی میز شمع هایی گذاشت که وقتی چراغ خاموش باشه با نور شمع بتونید شام بخورید و روی میز رو با گلبرگ ها تزئین کرده بود قلبی وست میز با گل های قرمز که داخل قلب اول اسم تو و جیمین با گل های سفید بود.
و از در تا میز رو گل ریخته بود ولی وقتی دیر کردی خیلی نگرانت شد و خودش شخصا با ماشین دنبالت امد.
(توی خیابون)
تو هنوز دنبال گوشواره میگشتی ولی فایده نداشت و پیدا نمیشد. یک صدای بوق امد وقتی به پشتت برگشتی دیدی جمین هستش که از ماشین پیاده شده و به طرفت داره میاد.
جیمین: ا/ت چیشده؟ چرا دیر کردی؟ دنبال چیزی هستی؟
ا/ت: ببخشید موچی ولی گوشواره ای که بهم دادی گم کردم.
جیمین: عیبی نداره بیا بریم خیلی وقته منتظرت هستم.
ا/ت: نه جیمین فردا میام امروز اصلا خوب نیست.
جیمین: چرا آخه؟
ا/ت: من گوشواره ای که بهم دادی رو گم کردم و تا پیداش نکنم نمیام.
جیمین میدونست که تو دست بردار نیستی پس رفت یکی دیگه از اون گوشواره گرفت بغل پام انداخت طوری که من متوجه نشدی و وقتی پیداش کردی رو به جیمین کردی و گفتی: موچی پیداش کردم حالا بیا بریم.
جیمین: متاسفم ولی نمیشه.
ا/