your browser not support this video

تاجری به نام «عمار» در خیابان به گدایی برمی‌خورد که از او می‌خواهد به کمک همسر بیمارش بیاید. عمار نمی‌پذیرد و فقط می‌خواهد به او پول بدهد اما گدا نمیپذیرد. عمار، متعجب از رفتار گدا، با او سراغ همسرش «سیما» می‌رود و به او دل می‌بندد. اما عمار نمی‌داند که گدا و همسرش پلیس های مخفی در تعقیب او هستند.