همه اومدن و بغلمون کردن و بهمون تبریک گفتن.
بابا:ات،تیارا برین لوازم هاتونو جمع کنین،چون فردا صبح بلیط کشتی مونه.
من و تیارا با خوشحالی رفتیم و وسایل هامونو جمع کردیم.قرار شد تیارا شب خونمون بمونه.
صبح با خوشحالی از خواب بیدار شدم و تیارا رو بیدار کردم.همگی بیدار شدیم و وسایل هامونو برداشتیم و رفتیم خونه خالم تا از اونجا بریم.
توی راه چند تا از اهنگ های بی تی اس رو هم خونی میکردیم که یهو.......