your browser not support this video

آسمان ابریست از آفاق چشمانم بپرس ابر بارانی ست از اشک چو بارانم بپرس تخته دل در کف امواج غم خواهد شکست نکته را از سینه سرشار توفانم بپرس نبودی و نشنیدی دلم به گریه نشسته میان خاطره هایت چه کرده ای که پس از تو به هر کجا که تو بودی غمی نشسته بجایت کجای این شب هجران کجای این همه راهی که از دریچه چشمت نمیرسم به نگاهی ♫♪♫ در همه لوح ضمیرم هیچ نقشی جز تو نیست آنچه را میگویم از آیینه جانم بپرس آتش عشقت به خاکستر بدل کرد آخرم گر نداری باور از دنیای ویرانم بپرس بگو که از غم عشقت چگونه جان برهانم چگونه این همه غم را به هر طرف بکشانم نه پای رفتن از اینجا نه طاقتی که بمانم چگونه دست دلم را به دست تو برسانم