عذر میخوام حالم زیاد خوب نی واس همین نمیت وید زیاد عاپ کنم
سرت و تو گوشی فرو کردی ..
- بیب نمیخوری؟
+ دارم بازی میکنم بعدا ..
- بازی مهم نیس اول غذاتو بخور
+ تو بخور من میخورم
- بیب!
+ عهههه
اخمی بهت کرد و ادامه ی غذاش و خورد ..
سرگرم بازی بودی ..
خیلی کیف میداد و یه جوری وابسته ش شده بودی ..
+ یااا بردممم
- تموم شد؟
+ میرم مرحله بعد ..
بهش توجه ای نکردی و ادامه ی بازیت و رفتی ..
نفساش به گوشت خورد که با تعجب بهش نگاه کردی ..
+ چیه؟
- نمیخوای تمومش کنی؟
+ فقط همین یه مرحله .. لطفا!
- بیب به گوشیت بیشتر تا من اهمیت میدی!
+ خو من بازی دوست دارم!
لبات بوسید و با خنده بهت نگاه کرد ..
- منم تو رو دوست دارم!
لبخندی زدی و برگشتی طرف گوشیت و باز شروع کردی ..
- یا بسه تمومش کن!
+ لطفا لطفا لطفا تروخداااا
کلافه بلند شد و تو اتاقش رفت ..
تقریبا شب شده بود و تا راند ۷ و از ۱۵ رفته بودی ..
با حس گرسنگی گوشی و ول کردی و سمت اشپزخونه رفتی ..
تازه موقعیت دستت اومد که شب شده ..
یه چیزی خوردی و گوشیت و برداشتی و سمت اتاق رفتی ..
خواب بود!
اروم روی تخت پشت رو دراز کشیدی و نور گوشی و روشن کردی و شروع کردی ..
ثانیه ی نگذشت که دستاش دورت حلقه شدن ..
با صدای خواب الودش شروع کرد ..
- بیب نمیخوای بخوابی؟
+ ببخشید میرم بیرون اذیت میشی!
- بیب میدونی .. مامانت قبلا بهت یاد نداده به شوهرت توجه کنی؟
+ عام .. نمد
- بهت نگفته وقتی کنارشی گوشیو و بزاری کنار ..
+ من ..
- بهت نگفته وقتی کل روز با گوشیت ور میری و بهش توجه نمیکنی بجاش باید شب براش جبران کنی!
+ معذرت میخوام ولی خب .. این بازی جدیده!
- من مهمتر از بازی نیستم!
+ خو..
گوشی و از دستت و کشید وخاموشش کرد ..
از پشت بغلت کرد ..
+ عی ..
-