برگرد | با تنهایی ات کجا میگریزی؟ | برگرد | من آبادیِ تو ام ...
پس از ده دوازده سال، برگشت دوباره به دیار کودکیهایم؛ محلۀ صفسر، بین خیابان زندهیاد آرسن آوانسیان سلیمانداراب از یکسوی، و شهرک حمیدیان و یخسازی از آنسوی؛
همۀ زمینهایمان که پنج دقیقه تا مزار میرزا کوچک فاصله داشت، شهرک مسکونی شده بودند و کوچهای که از میان شالیزارها میگذشت و صبحهای زود در آن میدویدم، بلوار؛
خانۀ پدری و سرای آقاداداش، اندکی دستکاری شده، اما درخت اوجا (نارون : لی) و صنوبرهای کاشته شده بدست پدر که از صدای برگهایش در شبهای بارانی، گونهای دلواپسی آمیخته با سرزندگی مییافتم هنوز هم تنومند و تناور، پیکرنمایی میکردند؛
و دیگر خبری از آن خلوتی و بکری، و آن تنگوشتنهکاج (بیشۀ تمشک) که بچههای ترکهای مهاجر تمشک (ولش) میچیدند نبود،
شهر، دگرگونه و فوج مهاجران پرشمار آذری، نشاط زندگی را بجای سکوت سرشار، جاری کرده بودند.
هر چند که ما نیز مهاجر بودیم، مهاجرانی تبعید شده توسط ارتش سرخ شوروی، از آن سوی ارس از سرزمین پتقاوان اران، به پیکرۀ اصلی سرزمین اصلی ایرانمان؛ گیلان و بعدها گیلمحلۀ دابو سواحل مازندران، میان سرخرود و آمل.
زادگاه ورجاوندمان را ارج مینهیم و میستاییم ...
غریبه که نایه تی خانهَ بیستم بِدارِه ... خو بُقعیه متولی وا مُحترم بِداره
اَسا که ترکَ داره بیستاره دونیایه ... اَ آسمان چرا واستی ستاره کم بِداره
(جاوید نام #شیون_فومنی)
دوازدهم دی ماه 1397 // #روز_رشت