تو میای بری که کوک میگه : میشه امشب اینجا بخوابی ؟
ا/ت : اینجا ؟
کوک سر تکون میده
ا/ت : باشه :)
تو کیفتو میزاری روی میز و میری میشینی رو صندلی کنار کوک
ا/ت : پس بزار بگم یه تخت مهمان بیارن
کوک : نه
ا/ت : بله ؟
کوک دستاشو به نشونه بغل باز میکنه و میگه : بیا اینجا بخواب
ا/ت : ولی ...
کوک : هیچ بهونه ای نیار
تو ابرو هاتو میبری بالا
کوک : خسته شدما
ا/ت : -_-
تو میری و میخوابی تو بغل کوک .... کوک تورو سفت میگیره و میگه : حالا خوب شد
ا/ت: کسی .. نیاد
کوک : نگران نباش
ا/ت : باشه :)
کوک : میخوام دوباره ازت بپرسم
ا/ت : چیو ؟ ( صورتت حالت تعجبی میگیره )
کوک : تو جیمینو دوست داری ؟
تو میخندی و میگی : نه
کوک : دروغ که نمیگی ؟
ا/ت : نه
کوک تورو محکم تر بغل میکنه و میگه : همیشه منو دوست داشته باش ( نویسنده : معلومه تا اخر عمرم میدوستمت خخخ )
تو به کوک نگاه میکنی و میگی : باشه
---------------------------------------------------------------
کوک خوابیده بود و تو توی بغلش بودی
تو ذهنت : چطوری پاشم ؟ نباید کسی مارو ببینه
تو خیلی اروم سعی میکنی از بغل کوک بیای بیرون ... انگار کوک تو خواب عمیقی بود
بلاخره موفق میشی بیای بیرون
میری یه لیوان اب بخوری که میبینی بطری ها خالی هستن
اروم میگی : باید برم بگیرم
میری بیرون از اتاق ... نزدیک پرستار ها میشی و میگی : میشه یک بطری اب بدید ؟
پرستاره : بله صبر کنید
تو وایساده بودی که احساس کردی یکی داره بهت نگاه میکنه
روتو برمیگردونی .... یک مرد بود
میری طرفش و میگی : شما کی هستید ؟
مرده شروع میکنه به دویدن .... تو هم میری دنبالش
توی راه رو میری ... اون جلوی پنجره وایساده بود
میری جلو و میگی : تو کی هستی ؟؟
مرده روشو بر میگردونه و میگه : از طرف رئیسمون ا