خلاصه فیلم: پس از فروپاشی اقتصادی شرکتی در حاشیه ایالت نوادا، فرن ون خود را بسته و به عنوان یک کوچ نشین امروزی به جستجوی زندگی خارج از جامعه متعارف میپردازد
من اونقدر با این فیلم همزادپنداری کردم که دلم می خواست زندگیش کنم
خرده موقعیتهای متنوع با تلفیق شکل روایتِ داستانی و مستند، مواضع و نگرشهای مختلف کاراکتر اصلی در مواجهه با محیطِ پیرامونش رو برامون روشن میکنه
این فیلم هم وجه مستندگونه داره هم داستانی، لوکیشنها غالبا در حاشیه شهر و در دل طبیعت، با آداب مخصوص آدمهای جدا شده از شکل منسجم جامعه، تقریباً میشه گفت هر فریم از این فیلم یک اثر هنریه!
انسانهای مورد اشاره این فیلم گروهی از افرادن که سعی کردن زنجیرهای سرمایه داری رو در هم بشکنن و سرنوشت خودشون رو به دست بگیرند چیزی که در آمریکا خیلی مشکله!
سرزمین آواره ها یا عشایر فلسفی و بسیار زیباست با بازیه خیلی خوبه فرانسیس مکدورمندکه تصویر یک زن غمگین، شجاع و متفاوت رو به خوبی به شما انتقال میده
میشه گفت این فیلم یک تجربه انسانی ست که نشون میده خونه هر فرد قلب اونه، و نباید بذاره نظام سرمایه داری زندگی اون رو به عنوان یک کارگر در دست بگیره و لذت زیستن رو براش یک آرزوی محال کنه
یک نکته قشنگ دیگه این فیلم شاید این باشه که طبیعت داره به ما میگه زندگی در جریانه و تنها ما هستیم که گاهی متوقف میشیم و نمی فهمیم که ایستادیم! طبیعتی که در اون از ریا و دروغ و تحقیر و ظلم خبری نیست و این رو در آخر فیلم با جمله روی تابلو به خوبی نشون میده: جایی پایین جاده منتظرت هستم...