همه دور ا/ت و کوک جمع شده بودند :/
یکی زنگ زد ب آمبولانس، آمبولانس اومد ، ا/ت رو گذاشتن ت آمبولانس کوک هم با ماشین خودش دنبال آمبولانس رفت
وقتی رسیدن بیمارستان دکترا سریع ا/ت رو بردن ICU (ای سی یو ) کوک خیلی نگران بود ک نکنه ا/ت رو از دست بده :(
یه پرستار از اتاق اومد بیرون ، مکالمه کوک و پرستار
کوک : ببخشید ، حالش چطوره ؟ خوب میشه
پرستار : فعلا نمیشه پیشبینی کرد ، ایشون خودکشی کردن ؟
کوک : بله
پرستار : در روز شخصای زیادی میان ک خودکشی کردن ، ایشون چطوری خودکشی کرد ؟
کوک : خودشو از پشت بوم پرت کرد
پرستار : اها ، توی بیمارستان بیشتر افراد خودشونو پرت میکنن و خب درصد خیلی کمی زنده میمونن
کوک : ینی..... ا/ت میمیره ؟
پرستار: نه میتونم بگم نه ، نه میتونم بگم آره ایشالا ک زنده میمونه :)
و بعد رفت ، کوک نشست رو صندلی و دستاشو گذاشت رو صورتش
که یهو یه دکتره اومد بیرون از اتاق
کوک : آقای دکتر میتونم ببینمش ؟ حالش چطوره ؟
دکتر : هنوز بیهوشه ، خداروشکر خط خطرناک رو رد کرده ، میتونین ببینیش ولی فقط چند دیقه
کوک : وای ممنونممممممممم
و بعد ب سمت اتاق دویید ، از اون لباسا پوشید ( همونایی ک میخوان برن ایادت بیمار ت آی سی یو :/ ) و رفت تو یه صندلی گذاشت بقل تخت ا/ت ، و به ا/ت خیره شد دستای ا/ت رو گرفت تو دستش و سرشو گذاشت رو دستای ا/ت و گریه کرد
که یهو ا/ت انگشتاشو تکون داد کوک بلند شد ، ولی ا/ت هنو به هوش نیومده بود ، دکتر اومد ت اتاق :
دکتر : آقای جئون لطفا بیاین بیرون بذارید مریض استراحت کنه
کوک : باشه ، فقط ا/ت دستشو تکون داداااااا
دکتر : بله میدونم بفرمایید بیرون
کوک رفت بیرون و روی یه صندلی نشست ، که گوشیش زنگ خورد
نانا پشت تلفن بود
نانا : الووووووو کوک ؟ ا/ت کجاس