از زبان پدر تهیونگ
با مامور های زندان هماهنگ کرده بود و بهشون پول داده بود احساس لذت و ازادی رو از همین الان حس میکنم ساعت سه شب بود که به صورت مخفیانه از زندان فرار کردم دلم واس پسرم تنگ شده بود چلی نمیدونستم چرا انگار یاد گرفته بودم دلتنگ کسی بشم سوار لیموزین سیاه تهیونگ شدیم
تهیونگ =بهتون که سخت نگذشت
کیم =نه خوب بود... خبر های رو بهم بده
تهیونک =بعد شما جئون شد رییس کل گروه های مافیای امریکا و سئول کسی نمیتونه بکشتش یا بهش نزدیک بشه چون همه جا ادم داره حتی توی خیابون
کیم =لعنتی چیکار باید بکنیم
تهیونگ =راهی برای کشتنش نیست مگر اینکه از نقطه ضعفش استفاده کنیم شما میدونید چیه ؟
کیم =اره ... پارک ایو
تهیونگ =چ..چی
کیم =هم ایو رو میکشیم هم جئون رو
تهیونگ =پدر چی میگین من نمیزارم ایو رو بکشین
کیم =تو بهتره کنار وایستی
از زبان ایو
صبح از خواب پاشدم ساعت شش بود لباسم رو پوشیدم کیفم رو برداشتم کوک هنوز خواب بود باید میرفتم بیمارستان به بیمار هام سر بزنم تا در اتاق رو باز کردم بادیگارد منو دید
بادیگارد =سلام خانوم جایی تشیف میبرید
ایو =بله میخوام برم بیمارستان
کوک =بیمارستان الان که زود هست
ایو =بیدار شدی من شیفتم از ساعت شش شروع میشه
کوک =باشه بادیگارد ایو رو برسون به بیمارستان منم بعد تموم شدن کارت میام دنبالت
ایو =ممنون
بادیگارد منو رسوند به بیمارستان تشکر کردم و داخل بیمارستان شدم خیلی شلوغ بود همه از هر بخش بیمار وضعیت بد داشتن سریع با همون لباس ها رفتم بخشی که من کار میکنم دو تا از بیمار ها داشت هوشیاربش رو از دست میداد سریع کیفم رو انداختم زمین و دویدم سمت بیمار اولی به پزشکی که بعش درس داده بودم که توی هر کاری خوب بود گفتم هر کاری من انجام میدم توهم انجام بد