لیدر گروه وارد اتاق شد.(با حضرت یونگی عجب قدی داشت)پی دی نیم:نامجون این خانوم دکتر شماست از امروز با ما کار میکنه!باهاش دست دادم(ضمن عرض تو خارج کشور اینجوری هست)بعدش تک تک اعضا اومدن باهاشون اشنا شدم!یکشون که جیمین بود بدجوری بهم خیره شده بود!با خودم گفتم ولش!پی دی نیم گفت خب از انروز کارتون رو شروع میکنید!منم گفتم ممنون!رفتم اتاقم مامان و بابام حتی زنگ نزدن که من رسیدم یا نه فقط داداشیم زنگ زد بهم و منم بهش قضیه رو گفتم و اونم بهم تبریک گفت!یهو جیمین در زد اومد و گفت:خانوم دکتر ببخشین من کتفم درد میکنه میتونین یه کاری کنین؟گفتم اره!(جیمین سخن میگوید)
ازش خوشم اومده بود یه دختره مو مشکی با چشم های سیاه خمار و پوست سفید واقعا دلم واسش رفته بود که یه دفعه ای با درد کتفم به خودم اومدم بهم گفت دراز بکشم باید ماساژ بدم! منم گفتم باشه بعد نیم ساعت بعد یه پماد داد گفت هر وقت داشتم بزنم تا خوب شه منم تشکر کردم و رفتم!