امروز میخواستی برای بار ۴ بری فن ساین و از نزدیک ببینیش
بالاخره این فرست رو داشتی تا دوباره تهیونگ و اعضا رو ببینی
رفتی تا امده بشی
ارایش ملایمی کردی لباس زیبایی برداشتی و پوشیدی کادو هایی که برای اعضا خریده بودی رو توی یه جعبه گذاشتی و دورش رو با اسم های اعضا پر کردی ولی مال تهیونگ خاص تر از همه بود دور جعبه با عکس های زیبایی از خودش پر شده بود و قلب های قرمز جعبه زیبا تر نشون میداد بعد از اماده شدن از خونه زدی بیرون و به طرف فن ساین حرکت کردی تو راه فقد و فقد به تهیونگ فکر میکردی
بالاخره رسیدی ولی وایسا چرا هیچکس اینجا نیست !
سریع ساعت گوشیتو نگاه کردی پوووفی کشیدی و یه گوشه نشستی
خوب بود خیلی زود رسیده بودی داشتی به اطراف نگاه میکردی که یهو دستای کسی رو روی شونه هات حس کردی سریع برگشتی تا ببینی کیه اون .... اون ..... تهیون ..... تهیونگ بووود !!!!!
شکه شده بودی از خوشحالی گریت گرفت
سریع خودتو جمع و جور کردی و بلند شدی و وایسادی
ا.ت : ام ببخ ... ببخشید ... مز ...مزاحم شدم ... فک .... فک کنم جای بدی نشست .... نشستم خیلی عذر میخوام
تهیونگ : نه نه بشین ..... راحت باش
نشستی روی صندلی و سرتو انداختی پایین تو جشمات پر اشک بود ( اشک شوق ) نوازش کسی رو روی موهات حس کردی سرتو بالا اوردی تهیونگ بود
تهیونگ : چرا داری گریه میکنی ا.ت ؟
ا.ت با گریه : ااا نه هیچی نیست من ... من .... فقد
تهیونگ : بگو میشنوم
بغضت ترکید و گفتی
ا.ت : من ... من فقد ارزوم ..... ارزوم این بود ک .... که شما رو ا ... از نزدیک .... ببینم
تهیونگ : ا.ت این بار ۴ داری میای فنن ساین منو ببینی
ا.ت : اره خب
تهیونگ : خب پس گریه واسه چیه
ا.ت : هیچی هیچی گریه واسه هیچی نیس
تهیونگ : بگو دیگههه