جونگ کوک: چی بپزم
وقتی که داشت فکر میکرد یکی از پوشت چاقو بهش زد
اونها بادیگارد ها بودند و فرار کردند
جونگ کوک: اه افتاد
ات اومد خونه
ات:هه من به امبولانس زنگ نمیزم تا بمیری
جونگ کوک داشت همین طور چشام بسته می شد
جیمین در خونه کوک رو زد
جیمین: جونگ کوک درو وا کن.
ات درو وا کرد
جیمین: یا خداتو چیکارش کردی
ات بهش دروغ گفت
ات:ات من اومدم و دیدم رو زمینه و چشماش بسته شده و
ازش خون میاد همین
جیمین:تو به امبولانس زنگ زدی
ات:آره جواب ندادند
جیمین:خوب خودم زنگ میزنم ات داشت در میرفت که
جیمین دستشو گرفت
جیمین:په تو کشتیش
ات:خوب خوب
جیمین:به پلیس الان زنگ میزنم
جیمین: الو پلیس
بعد ات با یه وسایلی زد تو سر. جیمین
جیمین بیهوش شد
ات: آخیش زدمش.
بچه تا پارت بعد خداحافظ
امم ببخشید کم شد
دفعه بعد زیاد
چون یه کاری پیش اومد