پارت ۲
بقیه در حال صحبت بودن خسته شده بودم بلند شدم برگردم به اتاقم که
÷ صبر کن بیا اول یه سوجو بزنیم بعد برو
@ اره بمون
+ موافقت کردم و نشستم جیمین حسابی مست شده بود و داشت هذیون میگفت
~ خفه دیگه
@ یکی جمش کنه
÷ حالش خوبه ؟ مشکلی که نیست
- ولش کنید بابا
+ چند ثانیه سکوت کردم و بعد گفتم : هه اگه به هذیون گفتن باشه من بهتر بلدم هذیون بگم و ۲ بطری و یه جا سر کشیدم خیلی سریع مست کردمو با جیمین گلاویز شدم کمکم دعوا داشت بالا میگرفت که مارو از هم جدا کردن جیمین رو کاناپه و افتاد و بیهوش شد من و گذاشتن رو تختم شب شده بود که از خواب پریدم حالت تهوع داشتم دکمه ی بالایی لباسم و باز کردم تا یکم نفس بکشم با صدای بلند تهیونگ و صدا کردم
- هوم
+ رفتن
- اره
- راستی شام میخوری
+ شام دیگه چیه همینجوریشم حالم بده میخوای بکشیم
- خب وقتی بیشتر از ظرفیتت میخوری بایدم حالت بد بشه
+ گمشو بیرون حصلتو ندارم
- باشه فقط قبل از اینکه گمشم خواستم بگم فردا میریم بیرون
+ بیرون
- اره میخوایم بریم شکار
+ باشه پس بهت خوش بگذره
- باهم میریم
+ یه دفعه از جام پریدم و گفتم : من برو بابا
- باشه حالا میبینیم
+ اینو گفت و از اتاق بیرون رفت دوباره روی تختم دراز کشیدم تقریبا ساعت ۲ شب بود که خوابم برد فک کنم ساعت ۵ بود که صدای بلندی بیدارم کرد تهیونگ بود چشم هامو اروم باز کردم و گفتم چیه چته این وقت صبح
- گفتم که قراره بریم شکار باید اماده بشیم
+ منم گفتم که خوش بگذره
+ یه دفعه اومد بالا سرم گوشه ی لباسم و گرفت و انداختتم روی زمین نگاهی بهش کردم و سریع از جام بلند شدم و خودم و تکوندم گفتم : چیکار میکنی
- اگه شده تا شکارگاه میکشونمت میبرمت
+ به دیوار تکیه دادم و سرم و اروم به دیوار کوبیدم
+ باشه میام ولی توی سف