your browser not support this video

سلام خب به درخواست یکی از دوستان قرار شده فیک خیانتی غمگین بزارم اما من غمگین نمیتونم بنوییم چون افسردگی میگیرم غمگینش میکنم ولی تهش به خوبی خوشی تموم میشه این یکی فیک از تهیونگه خب شروع میکنیم قطعا توی تک پارت تموم نمیشه ولی سعیمو میکنم زود زود بزارم مثل فیک پیش خب خیلی زر زدم بریم سر داستان خب سلام اسم من ا/تس ۱۷ سالمه و دوست دختر تهیونگم قراره به زودی با هم ازدواج کنیم من اونو خیلی دوست دارم عاشقشم من ی دوست دارم اسمش یوناس یدونه هم دارم که اسمش لیه این دوتا دوستای صمیمیه منن*** خب ۱ هفته دیگه عروسیه منو تهیونگه خیلی خوشحال بودم که قراره بالاخره باهاش ازدواج کنم خب قرار شد که فردا باهاش بریم خرید عروسی با هم رفتیم خرید و خریدارو کردم فقط مونده بود حلقه که بعد از کمی اینور اونور رفتن اونم خریدیم تهیونگ منو رسوند خونه موقع خداحافظی بوسیدمش و رفتم رفتم تو خونه خیلی خسته بودم رفتم توی اتاقم ولو شدم رو تخت زودی خوابم برد*** واااای امشب شب عروسیه خیلی هیجان زدم رفتم حموم بعدش رفتم آرایشگاه موهامو ساده درست کردم به آرایشگرم گفتم که آرایشمم ملایم باشه کارام تموم شده کاملا حاضر بودم الاناس که تهیونگ بیاد دنبالم خب اومد رفتم پایین ی نگاه بهش انداختم وااایی چه جذاب شده بود با اون کت شلوار خیییلیییی خفن شده بود اینقدر محو نگاه کردنش بودم که نزدیک بود از رو پله ها بیوفتم که دوستم ( لی پسره ) اومد جلوم و افتادم تو بغلش سریع از بغلش اومدم بیرون و ازش تشکر کردم تهیونگ ی نگاه عصبی بهم کرد سریع رفتم پایین سوار ماشین شدیم گفت بیشتر مراقب باش گفتم باشه چشم شما هم مراقب جذابیتات باش (با خنده) اونم خندید رسیدیم تالار رفتیم تو همه اومدن تبریک گفتنو اینجوری چیزار حلقه رو کردیم دست هم و همو بوسیدی