your browser not support this video

مرگه من روزی فرا خواهد رسید در بهاری روشن از امواجه نور در زمستانی قبار آلود و دور یا خزانی خالی از فریاد و شور میرهم از خیشو میمانم ز خویش هر چه برجا مانده ویران میشود روحه من چون بادبانه قایقی در افقها دور و پنهان میشود خاک میخواند مرا هر دم به خویش میرسند از ره که در خاکم نهند آه شاید عاشقانم نیمه شب گل به روی گور غمناکم نهند لیک دیگر پیکر سرد مرا میفشارد خاکه دامنگیره خاک بی تو بی تو دور از ضربه های قلبه تو قلبه من میپوسد آنجا زیر خاک بی تو دور از ضربه های قلبه تو قلبه من میپوسد آنجا زیر خاک بی تو دور از ضربه های قلبه تو قلبه من میپوسد آنجا زیر خاک بی تو دور از ضربه های قلبه تو قلبه من میپوسد آنجا زیر خاک بعدها نام مرا باران و باد نرم میشویند از رخسار سنگ گور من گمنام میماند به راه فارغ از افسانه های نام و ننگ فارغ از افسانه های نام و ننگ