your browser not support this video

اوممم چی داشت ؟ رفتی داخل یونا : اینجا چیکار میکنی ؟ ته : عام هیچی فقط اومدم یه سر بزنم نگی نیومده یونا : من کی گفتم ؟ برو الان کلی شایعه درس میشه حوصله ندارم ته : دقت کردی جدیدا خشن شدی ؟ ازم بدت میاد ؟ یونا : نه دقت نکرده بودم // نه حالا.... ته نذاشت حرفتو تموم کنی و لباشو کوبوند رو لبات هولش دادی و انداختیش بیرون (بچه بد) روزا همینطور می‌گذشت و تو دیگ تغییر کردی الان دیگ از تهیونگ متنفر بودی چون گفتن قرار میذاره جینی : هی دختر کجایی ازت خبری نیس یونا : خونه جینی : هروقت میپرسم چرا همینو میگی یونا : چون همیشه خونم جینی : میای فنساین ؟ یونا : نه کار دارم خودت برو جینی : باشه خدافظ یونا : خدافظ ۲ ماه بعد از زبان جینی از سرکار برگشتم خونه و دیدم یونا زنگ زد یونا : سلام خوفی ؟ جینی : خوبم تو چطوری ؟ چه عجب یبار تو زنگیدی یونا : شب میای بار ؟ جینی : اوممم باشه ساعت چند ؟ یونا : ۱۰ جینی : باشه خدافظ یونا : خدافس کارامو انجام دادم رفتم حموم لباس پوشیدم صدای بوق ماشین یونا اومد رفتم پایین و سوار شدم " یونا " وقتی رسیدیم سوجین هم بود ولی نه اون چرا اینجا چیکار میکنه اون دختره کیه ؟ سوجین اومد و به منو جینی سلام کرد ولی من حواسم فقط پیش اون بیشعور بود (هیت ندادم نریزین سرم) رفتیم داخل حواسم پیشش بود که با دختره رفت تو اتاق میدونستم میخواد چه گوهی بخوره پس رفتم و جلوشو گرفتم یونا : وایسا ×: گمشو یونا : تو چی میگی این وسط نخود ×: دوس دخترشم مشکلیه ؟ یونا : یس مشکیه // که خب شرط نداریم خمار بمونید